زندهیاد مهندس عزتالله سحابی در دههی آخر زندگیاش پیوسته تکرار میکرد که دین (اسلام) نمیتواند محور وحدت ملی ایرانیان باشد، بلکه این ملیت (ایرانیت) است که ظرفیت بیشتری برای ایجاد وحدت جمعی دارد و باید روی آن تکیه کرد. گاهی نیز، بر پایهی بینش دینی استوارش (احتمالاً با تلمیح به آیهی ۹ سورهی حجر) تأکید میکرد که خداوند از دینش حفاظت خواهد کرد، اما باید نگران حفظ ایران بود.
او در تعبیر دیگری و در مقام تذکر به جریانهای سیاسی مختلف و متعارض، ایران را ظرفی میدانست که اول باید با همت همگانی حفظ شود تا دربارهی مظروف آن بحث و گفتوگو شود؛ و اینکه کدام فرد یا گروه صلاحیت بیشتری در باب مدیریت و توسعهی بهینهی آن دارد. او تأکید میکرد: وقتی ظرفی وجود نداشته باشد، این اختلاف و نزاع بر سر چیست؟
واقعیت این است که در تاریخ آدمی، دین همواره در معنای عام خود مهمترین مؤلفهی ایجاد وحدت و همبستگی مردمان یک جامعه (با هر تعریفی از آن) بوده است؛ بهویژه هنگامی که جامعهای، حتی در شمایل قبایلی، مورد تهدید قوم یا اقوام خارجی قرار میگرفته و در نهایت جنگی بین دو سوی منازعه رخ میداده، دین حاکم و غالب، محور تهییج، تحریک، و همبستگی جنگاوران و قدرت تابآوری مردمان پشت جبهه میشده است.
در تاریخ مسیحیت، بهطور خاص، در مقاومت و پایداری مسیحیان شرقی و بعد غربی در برابر رومیان، و سپس در دوران جنگهای طولانی صلیبی و بعدتر در جنگهای عصر استعمار، چنین بوده است. در تاریخ ایران نیز همین داستان بهروشنی رخ داده است. از آغاز ساسانیان که مؤبدشاهی آغاز شد و دین زرتشت غلبه و رسمیت یافت، تا پایان آن، دین مهمترین مؤلفه در همبستگی و وحدت جمعی، و بهطور خاص، رزمندگان جنگهای طولانی بوده است. حتی در نیمهی دوم دوران ۴۲۰ سالهی ساسانی، بهطور خاص در جنگهای مهم و گاه طولانی میان ایرانیان و رومیان (بیزانس)، روحانیون زرتشتی خود به جبهه اعزام شده و در تشویق جنگاوران ایفای نقش میکردهاند.
پس از دوران اسلامی نیز، در اشکال مختلف، اسلام به مثابهی دین اکثریت در جوامع مسلمان، و از جمله در ایران، کموبیش نقش محوری در اتحاد مردمی جوامع مسلمان ایفا میکرده، و از جمله در جنگها، این نقش برجستهتر بوده است. از سدهی دوم و سوم به بعد، فقیهان تحت عنوان «جهاد» (دفاعی یا ابتدایی)، نقش فائقهای در مقاومت و پایداری مجاهدان مسلمان و نیز در درون جوامع ایفا کردهاند. در جنگهای بزرگ و کوچک عصر سلاطین عثمانی نیز چنین بوده است. این نقش، از عصر صفویه تا همین اواخر، و بهطور مشخص تا عصر پهلوی، برجسته بوده است. در جنگهای ایران و روس، فتوایهای «جهادیه» علمای دینی (شیعی) بسیار مهم و نقشآفرین بوده است. از جمله در جنبش مشروطیت ایران نیز اسلام شیعی در تولید وحدت مردمی و بهاصطلاح کنونی ملی، جز این نبوده است. بهویژه اسلام شیعی در بسیج نیروهای مردمی حامی مشروطه و ایجاد جبههی مقاومت مسلحانه در جایجای ایران (بیشتر در تهران، تبریز، اصفهان، و رشت) نقشی مهم و یگانه ایفا کرده است.
اما در قرن اخیر، بهطور خاص پس از مشروطیت و تحت تأثیر اندیشه و سیاست مدرن غربی، مفهومی به نام «ملت» پدید آمد که با مفهوم دیرین و تثبیتشدهی «امت» (امت اسلامی) بهکلی متفاوت و در مواردی مغایر بوده است. ملت، با جغرافیا و مرزهای مشخص سرزمینی و حکومت واحد مرکزی تعریف میشود، نه با مؤلفههایی مانند دین و مذهب خاص؛ هرچند دینِ غالب و اکثریت. در مفهوم ملیت مدرن، پیروان تمامی دینها در مقام شهروند یک کشور از حقوق برابر برخوردارند، و پیرو هیچ دین و مذهب و فرقهای، حق ویژهای در عرصهی عمومی و در مدیریت کشور ندارد.
پس از شکلگیری جامعهی ایرانی و ارتش کموبیش مدرن در عصر پهلوی اول، نقش دین در سیاست و نظام مدیریتی، و در نتیجه در سطح جامعه، بهویژه در طبقات متوسط شهری، تا حدود زیادی کاهش یافت. در دوران پهلوی دوم نیز، حداقل در سطح رسمی، چنین بود. حتی ملیگرایی افراطی سلطنتی، پس از جشنهای دوهزار و پانصدمین سال شاهنشاهی و تغییر تاریخ هجری خورشیدی به تاریخ شاهنشاهی، نقش رسمی دین در اتحاد ملی را کمتر و محدودتر کرد.
اما در اوایل دههی پنجاه، روند اسلامگرایی بهنحو بارزی اوج گرفت. در این دوران، اسلام و تشیع بهشکل معناداری برجسته شد و حتی افراد و گروههای غیرمذهبی و ملی را نیز تحت تأثیر قرار داد. تداوم شتابناک این روند، در سال ۱۳۵۷، به وقوع «انقلاب اسلامی ایران» منتهی شد. در چنین وضعیتی، یک مرجع تقلید رسمی، معمول و زیسته در حوزههای علمیهی سنتی، به هر دلیل، در مقام رهبری انقلاب، و در ادامه، در مقام زعامت سیاسی بیبدیل و دارای اعتبار و نفوذ کلمهی بیمانند در ایران و حتی در منطقه قرار گرفت.
در این مقطع، خمینی در نظر قاطبهی مردم ایران، عملاً نماد ملیت هم بود. این وضعیت حدود ده سال به طول انجامید. در این دوران، در منازعات داخلی و خارجی، بهویژه در طول جنگ هشتسالهی ایران و عراق، دین اسلام با خوانش شیعی و با رهبری آیتالله خمینی و علمای دینی پیرو یا همسو با وی، در ایجاد همبستگی ملی ایرانی نقشی بیبدیل ایفا کرد و حداقل وحدت سرزمینی و استقلال سیاسی کشور حفظ شد و از جنگهای داخلی و یا آشوب بیشتر جلوگیری شد.
روزگاری محمدرضا شاه نگران تبدیل شدن ایران به «ایرانستان» بود، اما چنین فاجعهای هرگز رخ نداد. هرچند در این مدت، در تحولات داخلی و خارجی، از جمله مشارکتهای ملی و جانی در جنگ هشتساله، افراد و یا جریانهای مختلف اجتماعی، بهویژه نیروهای ارتشی بازمانده از رژیم گذشته، صرفاً با انگیزههای ملی و ایرانی، سهم مهم و اثرگذاری داشتهاند. با این همه، بر اساس دادههای میدانی، گزاف نیست اگر گفته شود که سهم کسانی که با انگیزههای خالص دینی، از باب عمل به فریضهی مذهبی و یا با انگیزهی تلفیقی مذهبی و ملی شرکت داشتند، به نحو قیاسناپذیری برجسته بوده است.
اما بهتدریج، بهویژه پس از پایان جنگ و پس از درگذشت آیتالله خمینی، از نقش اسلام در همبستگی ملی ایرانی، حتی در مقام دین اکثریت قاطع ایرانیان و با وجود رسمیت حقوقی آن در قانون اساسی، کاسته شد؛ بهگونهای که این نقش در ده سال اخیر با شتاب بیشتری رو به کاهش نهاده است.
برآمد چنین روندی در رخداد مهم تهاجم رژیم جانی و متجاوز اسرائیل به ایران در ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ نمایان شد. در این جنگ و تهاجم دهشتناک، که به «جنگ دوازدهروزه» شهرت یافت، حس ایرانگرایی و ملتگرایی وطنی چنان اوج گرفت و برجسته شد که در میدان عمل، و حداقل در سطح گفتار و شعار، از انگیزهی رسمی مذهبی (اسلام شیعی) تقریباً نشانی نبود. میتوان گفت در این وضعیت، عامل اساسی و محوری ایجاد وحدت و همبستگی جمعی ایرانیان داخل و خارج، فقط ایران بود و بس.
مراد این نبوده و نیست که انگیزههای دینی هیچ نقشی نداشته و یا دینداران، چه در اندام جامعه و چه در ساختار قدرت سیاسی، حضور نداشته و فعال نبودهاند؛ بیتردید، در همین زمان نیز مذهبیون ملی، اثرگذارترین بوده و بهلحاظ کمّی و در میدان عمل دست بالا را داشتهاند. اما وجه مشترک تمامی این افراد و یا جریانها، به نحو اعلامشدهای، «ایران» و حراست از جغرافیای ایرانزمین بوده است.
در این وضعیت، کمتر کسی از اسلام و تشیع و آموزههای خاص اسلام شیعی در تحریک و تشویق مردم به مقاومت و پایداری و تابآوری در برابر تجاوز استفاده میکرده است. این فضا چنان برجسته شده که اخیراً در مراسمهای محرم، حتی برخی مداحان کاملاً سنتی و ولایتی و رانتخوار حکومتی، که عمری نان اسلام و ولایت را خورده و چهبسا ملیگرایی را در تعارض با اسلامیت میدانستهاند، نیز در مداحیها از عبارات کاملاً ملتگرایانه و وطنی استفاده میکنند. به تقدیر، این روزها نام ایران پرتکرار شده است.
بههرحال چنین مینماید که دعوی سحابی در حدود بیست سال قبل درست بوده است. واقعیت این است که مرزهای ملی و جغرافیایی یک کشور، در وضعیت ملت–دولت مدرن، محور مجموعهی آدمهای زیسته در جغرافیا و تاریخ و زبان و فرهنگ و در مجموع هویت تاریخی آن است. بهویژه که هویت ملی، بهویژه در جوامعی که دیرینهسالاند، بهرغم تنوعهای قومی و مذهبی و زبانی و فرهنگی، احیاناً متضاد، از شمولیت بیشتری برای همبستگی و اتحاد جمعی برخوردار است.
در درون یک جامعه، بههرحال مذهبها و دینها و در مجموع عقاید و باورها و سنتهای بسیار متنوع و متضادی وجود داشته و دارند، اما در مجموع، مرزهای ملی به معنای مدرن آن، «ظرف شامل» است و ظرفیت بسیار افزونتری برای ایجاد وحدت و همبستگی جمعی دارد. مفید مینماید اشاره کنم که در گذشته، اصطلاح «وطن» وجود داشت، اما میدانیم که این دو مرادف هم نیستند. البته با توسعه و مسامحه میتوان از عنوان «وطن» برای ملیت مدرن نیز استفاده کرد که برخی چنین میکنند.
با این همه، باید توجه داشت که اینگونه چرخشها عمدتاً دورانی است و در تختهبند زمان و مکان و شرایط و وضعیت تاریخی و اجتماعی. بهعنوان یک قاعده باید دانست که هر نوع گرایش افراطی و یکسویه، لاجرم زمینههای گرایش به نقطهی مقابل و رقیب را فراهم میکند. در غرب مدرن، جهانی شدن – چهبسا افراطی – به قدرت گرفتن راست و راست افراطی، حتی در قامت فاشیسم و ناسیونالیسم افراطی سرکوبگر، منتهی شده و در آمریکا، زمینههای ترامپ و ترامپیسم و شعار «اول آمریکا» را پدید آورده است.
در ایران پساانقلابی و در بستر جمهوری ولایی، به شکل افراطی و بسیار زیادهروانه، از کیسهی خلیفه بخشیده شد و اسلام و تشیع به شکل افراطی و انحصارطلبانه، آن هم برای تحکیم اقتدارگرایی سیاسی، مورد استفاده – و در واقع سوءاستفاده – قرار گرفت. راست گفتهاند که راست افراطی و چپ افراطی، در نهایت متحد یکدیگرند.
در هر حال، دو نکته قابل ذکر است:
۱.اینکه در هیچ شرایطی نمیتوان نقش دین، بهویژه دین اکثریت، را در ایجاد همبستگی ملی نادیده گرفت و آن را کماهمیت دانست؛
۲.و اینکه، بر اساس قاعدهی عامِ «هر عامل افراطی در نهایت به برآمدن رقیب منتهی میشود»، میتوان انتظار داشت که بار دیگر، در تاریخ ایرانِ آینده، شاهد به میدان آمدن دین و دینداران در همبستگی ملی و در بسیج همگانی باشیم.
همانگونه که در غرب معاصر، در نقد و نفی هر نوع دین و دینداری زیادهروی شد و حال در قرن بیست و یکم، مسیحیت بنیادگرایانه و ارتجاعی، آن هم در قالب پروتستانهای ضد جهان مدرن (اوانجلیکانها) و سرکوبگر، بازگشته است؛ در ایران عصر پهلویها، اسلامستیزی در موارد زیادی، و در مقابل، تبلیغ ناسیونالیسم افراطی، به اسلامگرایی افراطی و انقلابی، و در نهایت به جمهوری اسلامیِ نامهربان با ملیت منتهی شد.
در این کمتر از نیم قرن، و در جمهوری ولایی، ملیت خالص نهتنها تشویق نشد، بلکه هر نوع ملیت و ملتگراییِ بدون اسلام، تحقیر و حتی سرکوب شد و صریحاً از موضع فتوای فقهی اعلام شد که: «ملیگرایی خلاف اسلام است». نتیجهی آن، ملیگرایی افراطی شماری از ایرانیان در برابر چنین نگرشی به اسلام شده است.
امیدوارم روزی به وضعیت معتدل و معقول و مفید برای مردم و جامعه برسیم؛ اعتدال و تعاملی که راز بقای ماست در حال و آینده. آنچه مهم است، بهبود حال و وضع مردم و کشور ایران است. منطقاً همهچیز باید در خدمت چنین روندی قرار بگیرد.
چنین باد!